محمدحسن غفوریفرد رئیس «خانه احزاب» در ستون سرمقاله روزنامه ايران با تيتر« انتخابات و اخلاق اسلامی»نوشت:
پیامبر بزرگ اسلام حضرت محمد (ص) بزرگترین مأموریت و رسالت خویش را اتمام و اکمال مکارم اخلاق معرفی میکنند. و میفرمایند: «انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق.» رسالت حضرت ایشان امری جهانی است و محدود به زمان و مکان مشخصی دون مکان و زمان دیگر نیست و قرآن میفرماید: «لاتدرکم به و من بلغ» یعنی رسالت من برای شما و هرکسی است که پیام این رسالت را در هر زمان و مکانی دریافت میدارد. مسأله محوری اخلاق در رسالت حضرت ایشان «اخلاق اجتماعی» است و فقط به اخلاق فردی تعلق نمیگیرد. اخلاق اجتماعی نیز بیش از هر جا و هر مکان هنگامی ظهور و بروز دارد که سرنوشت یک ملت در حال شکلگیری میباشد و انتخابات، بزرگترین تجلی گاه اخلاق اجتماعی است. سوگمندانه باید گفت که در این مورد غیر از نصیحتهای پراکنده و سخنرانیهای عمومی، کاری عمیق و علمی در حد و شأن این رسالت بزرگ آخرین پیامبرالهی انجام نشده است و ظرفیت فراوانی از این رهنمود حضرت ایشان تاکنون مغفول و معطل مانده است.
با توجه به اینکه در آستانه انتخابات مجلس خبرگان رهبری و مجلس شورای اسلامی قرار داریم نکاتی را نه بهعنوان یک کار جدی و علمی و عمیق بلکه تنها بهعنوان مقدمه یک کار اساسی تقدیم میدارم.
1- رهبر معظم انقلاب فرمودهاند «رأی مردم حق الناس است.» این کلام پیامبر گونه شاید شفافترین رهنمود برای شرکت کنندگان در انتخابات اعم از رأی دهندگان، کاندیداها، دستگاه نظارت، دستگاه اجرا و همه رسانهها میباشد. با توجه به آنکه در معیارهای اسلامی «حق الناس» از چنان جایگاهی برخوردار است که حتی با توبه به درگاه الهی هم جبران نمیشود و بایستی رضایت صاحب حق کسب گردد میتوان به این نتیجه رسید که رعایت این حق در تمامی ابعاد وسیع و گسترده آن نخستین شرط یک انتخابات سالم میباشد.
2- در نظام اسلامی، شایسته سالاری یک اصل خدشهناپذیر است. حضرت امام(ره) در سالهای دهه شصت در یکی از سخنرانیها با استفاده از یک حدیث نبوی فرمودند که اگر کسی برای کاری خود را کاندیدا نماید و بداند از او شایسته تر برای اینکار وجود دارد به خدا و رسول خدا و مؤمنین خیانت کرده است و یقیناً از اصول اخلاق اسلامی در انتخابات توجه عمیق و دقیق به این رهنمود حضرت ایشان میباشد.
3- در انتخابات سیستمهای غربی تلاش آن است که با تبلیغات پرحجم نظر افراد را جلب کنند بهنحوی که افراد فرصت فکر کردن و اندیشیدن را از دست بدهند و طبیعی است نقش پول و پولداران در این نوع انتخابات خیلی پررنگ است. اما در نظام اسلامی پذیرش مسئولیتها براساس احساس وظیفه شرعی و تکلیف اسلامی است و نه تبلیغات پرحجم و اغلب، بدون محتوی.
4- امیرالمؤمنین حتی در جنگ مسلحانه با خبیثترین دشمن دیرینه خود یعنی معاویه بن ابوسفیان میفرماید «انی اکره ان تکون سبابین» (من دوست نمیدارم حتی در جنگ بادشمن از ادب و کمال خارج شوید) یعنی تخریب اخلاقی حتی دشمن نیز مجاز نمیباشد.
اگر در جنگ نمیتوان از لحاظ اخلاقی دشمن را تخریب کرد یقیناً در یک رقابت برای جلوس در صندلی مجلس شورای اسلامی - جایی که امام راحل فرمودند عصاره فضیلت است و از تکبیرها ساخته شده - هم تخریب رقیب جایز و پسندیده نیست. رقابت برای ورود به مجلس شورای اسلامی حتماً با رقابت برای ورود به مراکز قدرت در دنیای سرمایهداری و یا سوسیالیسم فرق اساسی و بنیادی دارد.
اگر قرار باشد ما انقلاب را صادر کنیم اولین و بهترین کالایی را که میتوانیم صادر کنیم «اخلاق اسلامی» و شاخصهای این کالای ارزشمند است و با توجه به فرمایشات امام صادق علیهالسلام که فرمودند «کونوا دعاه الناس بغیدالسنکم» (انسانها را با روشهای غیرلسانی به اسلام و اخلاق اسلامی دعوت کنید) اگر بتوانیم اخلاق اسلامی را در بزرگترین رخداد اجتماعی که همان انتخابات است به دنیا نشان دهیم، بزرگترین خدمت را به اسلام و انقلاب و حتی بشریت کردهایم.
تبلیغات غیرواقعی، بیان مطالبی که صحت ندارد، دادن وعدههایی که یا غیرعملی است و یا از محدوده وظایف نمایندگی مجلس شورای اسلامی خارج است، ایجاد توقعات غیرواقعی برای افراد، تخریب رقبای حاضر یا نمایندگان و مسئولان قبلی هیچکدام با معیارهای اخلاق اسلامی سازگاری ندارد توجه به این نکته بسیار مهم است که رعایت اخلاق اسلامی در انتخابات یا رعایت اخلاق انتخاباتی تنها یک تذکر اخلاقی و نصیحت دینی نیست که فقط برای دنیای دیگر نتیجهبخش باشد بلکه دقیقاً در همین دنیا و در محدوده عمر خود ما نتیجه آن کاملاً مشخص میگردد: رعایت اخلاق انتخاباتی موجب افزایش اعتبار مجلس و نمایندگان در جامعه خواهد شد و در نتیجه استحکام بنیانهای نظام مقدس جمهوری اسلامی را به دنبال خواهد داشت و اقتدار نظام را در داخل و خارج کشور افزایش خواهد داد و بالاخره توان مجلس را برای حل مشکلات مردم افزایش خواهد داد و برعکس عدم رعایت اخلاق انتخاباتی یعنی کاهش پشتوانه و حمایت مردمی و یعنی کاهش توان و ظرفیت مجلس برای حل مشکلات کشور. بنابراین رعایت اخلاق اسلامی در انتخابات یا به بیان دیگر رعایت اخلاق انتخاباتی که بعضی از مؤلفههای آن در بالا ذکر شد علاوه بر اقدام به انجام تکالیف اسلامی و شرعی و رعایت حقالناس و ارتقای اعتبار مجلس و نمایندگان موجب افزایش اعتماد مردم به مجلس و نظام خواهد شد و طبیعتاً مسیر را برای حل مشکلات مردم - بخصوص مشکلات اقتصادی - معیشتی - بیکاری و عواقب گریزناپذیر آن مثل اعتیاد ناهنجاریهای فرهنگی، کاهش انگیزههای خدمت و... آماده خواهد کرد.
- چرا عصباني؟
روزنامه اعتماد ستون سرمقالهاش به پاسخ گويي نسبت به روزنامه كيهان اختصاص داد:
اينكه مطبوعات و رسانهها نسبت به نوشتههاي يكديگر واكنش نشان دهند چندان عجيب نيست، ولي هنگامي كه واكنشها فاقد منطق و از روي عصبانيت باشد، نتيجه لازم را براي مخاطبان و جامعه دربر ندارد. چهارشنبه گذشته روزنامه كيهان دو مطلب عليه روزنامه اعتماد نوشت كه هر دو را در شماره پنجشنبه «اعتماد» نقل كرديم ولي به صورت محتوايي به اين مطالب پرداخته نشد. اين يادداشت نيز بيش از آنكه در مقام پاسخ به آن مطالب باشد، در پي آن است كه مرزهاي اخلاقي و حرفهاي خود را با ديگران مشخص كند.
١- در نخستين نوشته، كيهان نسبت به گفتوگوي روزنامه اعتماد با سفير آلمان در ايران و تيتري كه در اين مورد انتخاب شده، اعتراض كرده است. سفير گفته است كه آلمان آماده ميانجيگري ميان ايران و عربستان است. روزنامه كيهان در رد اين تيتر آورده است كه: «آلمان در معادلات و مناسبات منطقه تقريبا هيچكاره است، ضمن آنكه بعد از جنگ جهاني دوم هرگز سياست خارجي مستقلي نداشته و مواضع و عملكرد آن در سايه و تحت اشراف امريكا تعريف ميشود. بنابراين ژست ميانجيگري سفير آلمان در ايران فقط در حد و اندازه يك «گندهگويي» و «بزرگنمايي» جايگاه كشور متبوع وي قابل ارزيابي است و با اين حال به گونهاي پُز ميانجيگري ميان ايران و عربستان را به خود گرفته است كه گويي جمهوري اسلامي ايران از سوي كشور مفلوك و بحرانزدهاي مانند حكومت قرون وسطايي آلسعود، تحت فشار است و حالا دولت آلمان از جايگاه يك قدرت بزرگ! و صاحب نفوذ در منطقه! قصد دارد در نقش فرشته نجات! وارد ماجرا شده و ايران را از مشكلي كه با آن روبهرو شده نجات دهد!»
ظاهرا نويسنده اين نقد چندان توجهي به مفهوم ميانجيگري نداشته است. ميانجيگري ميان دو كشور به معناي استيصال يك طرف يا دو طرف اختلاف نيست، ميانجيگري فقط نقش تسهيلكنندگي را دارد. ميانجي بهطور معمول بايد روابط خوبي با دو طرف ماجرا داشته باشد، تا بتواند اين روابط خوب خود را صرف بهبود روابط دو كشور طرف منازعه كند. اين امر بدان معنا نيست كه يك طرف يا دو طرف اختلاف به استيصال افتاده باشند يا مواضع خود را از دست بدهند، يا الزاما بعد از ميانجيگري دوست بكديگر شوند. ميانجيگري ميتواند با هدف كاهش تنش همراه باشد. ميتواند برداشتن يك گام مشخص را هدف خود قرار داده باشد. ميانجيگر لزوما نبايد ابرقدرت باشد. براي مثال الجزاير يا سوييس در برخي از مقاطع ميانجيگري ايران را كردهاند، در حالي كه اصولا قدرت آنها بيشتر از طرفين اختلاف نبوده است. بنابراين، ميانجي قرار نيست حكم بدهد يا فصلالخطاب اختلافات باشد، بلكه صرفا تسهيلگر است. حال اگر دوستان كيهان علاقهاي به حل يا كاهش اختلافات خارجي ايران ندارند، اين يك بحث ديگر است كه حل آن از عهده ما خارج است.
به علاوه چرا كيهان تيتر مذكور را مترادف ضعف ايران تلقي كرده است؟ اتفاقا برعكس بايد آن را مترادف با ضعف عربستان تفسير ميكرد، زيرا به دليل نزديكي غرب با عربستان، وقتي چنين پيشنهادي را غربيها ميدهند، تا حدي به معناي تقاضاي آن طرف براي ميانجيگري است. اين برداشت از تيتر به واقعيت نزديكتر بود، ولي چرا خلاف اين برداشت شده، تنها يك دليل دارد. فقدان اعتماد به نفس به ملت خويش، برخلاف آنچه كه فرياد ميزنند و هل من مبارز ميطلبند.
٢- نوشته ديگرشان در مورد يادداشتي از روزنامه اعتماد است كه با استناد به جملهاي از آقاي احمد توكلي درباره «مبارزه با فساد» به عنوان فصل مشتركي ميان اصلاحطلبان و اصولگرايان نوشته شده است.
هدف اين يادداشت ايجاد وحدت ميان دو نيروي اصلي انقلاب بود و عصبانيت كيهان نيز از همين منظر است، زيرا اصولا فصل مشتركي با طرفداران دولت سابق در اين زمينه وجود ندارد. كيهان در نقد آن يادداشت نوشته است كه: «آيا ميشود نشريه تبديل به خانه تيمي گروهكها و كارچاقكن برخي مفسدان اقتصادي و فرهنگي باشد و بااو بر سر اصولگرايي و اصلاحطلبي راستين به توافق رسيد؟ به نظر روزنامه اعتماد، همپيالگي با مفسداني چون شهرام جزايري و بابك زنجاني يا هم سفره شدن با متهمان برخي مفاسد تامين اجتماعي و حضور در جشن تاسيس سالانه آنها، در عالم واقع اصلاحطلبي و اصولگرايي است ياهيچ كدام؟! نيست و عين ستيزهجويي با اصول و فسادطلبي است؟! همچنين جاي سوال است كه چرا وقتي بازي تبليغاتي با نام بابك زنجاني را علم ميكنند به شجرهنامه و ريشه او در دولتهاي سازندگي و اصلاحات نميپردازند و عملكرد همين چند سال اخير او را برجسته ميكنند؟ يا چرا فسادهاي نفتي كرسنت و استاتاويل -بزرگترين فسادها- را درسته ماله ميكشند و گريبان متهمان آن را در سطح وزير و مديركل نميگيرند؟ يا اينكه چرا ماجراي گم شدن دكل نفتي را برجسته ميكنند اما وقتي نام پسر وزير ارشاد دولت اصلاحات در همين پرونده به ميان ميآيد، ناگهان فيتيله را بهطوركل پايين ميكشند و روي خود را به طرفي ديگر ميگردانند؟ آيا با اين سوابق تيره و تار ميشود به امثال احمد توكلي پيشنهاد رجوع به «كلمه سواء» ميان اصولگرايان و اصلاحطلبان را داد و در عمل سوداي استخدام افراد براي مافياي فساد سياسي و اقتصادي و فرهنگي را در سرپروراند؟!»
همانطور كه گفته شد ميان شيوه ما با كيهان در مساله مبارزه با فساد فاصله زيادي به اندازه اصل موضوع فساد است. كيهان در مقام روزنامه، دادستان، قاضي و مجري حكم عمل ميكند، همچنان كه در همين يادداشت نيز انواع و اقسام اتهامات را روانه «اعتماد» كرده است. ولي به نظر ما ريشه فساد گسترده در ايران همين نوع رفتار است. ما كسي را متهم به فساد نميكنيم، زيرا وظيفه ما نيست. چنين اجازهاي را قانون و شرع به هيچ كس نداده است، مگر كساني كه خود را بينياز از اين دو ميدانند. وظيفه ما فقط طرح مسائل و نظارت بر امور است و از اين مرحله به بعد دستگاه قضايي و ساير نهادهاي ذيربط هستند كه بايد عمل كنند. براي نمونه ما درباره نقش فرزند آقاي مهاجراني هيچ قضاوت سلبي يا ايجابي نميكنيم، درباره آقاي رحيمي، معاون اول دولت مورد علاقه كيهان نيز قضاوت قطعي نداشتيم، مگر وقتي كه حكم قطعي عليه او صادر شد. وظيفه ما به عنوان روزنامه اطلاعرساني درباره فساد و حمايت از رسيدگي قضايي است همچنان كه درباره دكلهاي نفتي كه در دولت مورد حمايت كيهان آب شد و زير زمين رفت بارها نوشتهايم و باز هم خواهيم نوشت، البته نه مثل كساني كه آدرس غلط بدهند و مردم را از ريشه فساد گمراه كنند. اگر كيهان نسبت به رسيدگيهاي قضايي ايرادي دارد، آن را بايد طرح كند، نه اينكه بخواهد ديگران هم مثل كيهان بهطورمستقيم وارد پرونده شوند و حكم قضايي صادر كنند. بنابراين كيهان هرگونه فسادي را گمان ميكند وجود دارد، بايد به دستگاه قضايي منعكس كند، نه اينكه در مقام دادستان و قاضي و دادگاه تجديدنظر حكم صادر كند، البته آنها ميتوانند چنين كنند ولي ما نه ميخواهيم چنين كنيم و نه ممكن است كه چنين كنيم.
ولي شاهبيت متن كيهان در اين زمينه در جاي ديگري است، كه درصدد بوده عوامل بدترين فساد ساختاري و اداري تاريخ ايران را در دورهاي كه صد درصد از آن حمايت ميكردند، تبرئه كند و آن قضيه بابك زنجاني است. آنجا كه نوشته است «جاي سوال است كه چرا وقتي بازي تبليغاتي با نام بابك زنجاني را علم ميكنند به شجرهنامه و ريشه او در دولتهاي سازندگي و اصلاحات نميپردازند و عملكرد همين چند سال اخير او را برجسته ميكنند؟»
درباره اين ادعا كه چرا به پيشينه وي اشاره نميشود فقط به نقل بخشي از يادداشتي كه در ٢١/٧/١٣٩٤ در روزنامه اعتماد نوشتهايم، اشاره ميكنيم، به نظر ميرسد كه همكاران كيهان اگر در آن زمان با دقت بيشتري اين يادداشت را خوانده بودند، امروز جرات نوشتن چنين ايرادي را نداشتند.
«روزهاي گذشته و پس از آغاز دادگاه بابك زنجاني، يك روزنامه طرفدار احمدينژاد (كيهان) تيتر زد كه «افساد فيالارض اتهام دستپرورده اقتصادي كارگزاران.» و در متن نيز سعي كرد او را به اصلاحطلبان و كارگزاران وصل كند. ولي مشكل اين ادعا كجا بود؟ آقاي زنجاني متولد سال ١٣٥٣ است. يعني در سال ١٣٦٨، فقط ١٥ سال داشته است و تا پايان آن دولت نيز فقط ٢٣ سال داشته است. چطور ميشود كه كسي بيخود و بيجهت به چنين فردي ميدان دهد تا رانتي عمل كند و ارقام كلان به جيب بزند؟ تازه در آن موقع مدتها هم به دليل مالي زندان بوده و ادعاهايي هم كه در رابطه با فروش دلار داشته، فقط ادعاي خودش است و هيچ مدير عاقلي دلارش را به او نميدهد كه بفروشد. تمام ثروت وي محصول چند سال آخر دولتي است كه اين روزنامه طرفدار آن دولت بوده، يعني از طريق رفاقت و رانت و تحريم، فوق ميلياردر شده است. خيلي روشن است، اتهامات وي در دادگاه نيز مربوط به همين دوره است. او تا سال ٨٨ هم اهميتي نداشته و حتي به دليل برگشت چكهايش راهي زندان ميشده است فقط در چهار سال آخر دولت مورد حمايت شماست كه مثل موشك با خوراك رانت در زمين تحريم به فضا و مدار اقتصاد پرتاب ميشود.
به علاوه فرض كنيم كه وي دستپرورده قبليها بوده، دولت عدالت و مهرورز چرا او را تحويل گرفت و اين همه پروبالش داد و بهسرعت ميلياردرش كرد؟ در دولت كارگزاران و اصلاحات حتما كساني بودهاند كه اشكال داشتهاند، آيا اين دليل ميشود كه در دولت شما آنان را به صدر برسانند؟ اگر امروز كسي فساد كند، بايد فساد او را تقصير دولت قبل بيندازيم كه در آن دولت وارد فعاليت اقتصادي شده است؟ روشن است كه اين نحوه رفتار با مسائل مهم از جمله فساد اقتصادي، جز آنكه درصدد قلب و وارونه كردن واقعيت است، هيچ هدف ديگري ندارد. ضمن اينكه مسووليتناپذيري گويندگان را ثابت ميكند. جالبترين بخش نامه ذكر كردن نام آقاي زنجاني با توضيح مجهولالهويه بودن او بهصورت «شخصي به نام بابك زنجاني» است، گويي كه هيچكدام از نويسندگان نامه تا حالا نام او را نشنيدهاند در حالي كه اگر كمي فراموشكار نميبودند به يادشان ميآمد ايشان همان فردي است كه چهار وزير آن كابينه به همراه رييس بانك مركزي تاييد كردند كه از امكانات ويژه بانكي بهرهمند شود! اينكه براي افراد ناشناخته چنين توصيههايي شود بايد ديد براي آشنايان چه ميكردند؟!»
- کارگزاران حسن روحانی
احمد غلامی . سردبير روزنامه شرق در ستون سرمقاله اين روزنامه نوشت:
میرزاآقاسی یکی از چهرههای «دوزخی» سیاست است. تاریخ مکتوب موجود همواره از او به زشتی یاد میکند. در وجدان عمومی ایرانیان چهرهاش بیریخت است و دستگاه دولتش که مبتنی بر سلوکی صوفیانه است اسقاط شده. اگر میرزاآقاسی بعد از قائممقام فراهانی روی کار نمیآمد، شاید میتوانست با درک غریزی از نسبتِ بین شریعت، طریقت و حقیقت، قدرتی را سامان بدهد که بر حوزههای تحت نفوذش اثر بگذارد. اینک بهروشنی میشود فهمید که چرا او برنمیتابید صدراعظم خطابش کنند و خودش را «شخص اول مملکت» میدانست. پربیراه هم نبود. طبق سلوک و گفتمان صوفیانه، محمدشاه، «مرید» و او مرادش بود. دولت میزراآقاسی، یکی از دولتهای مستدام ایران بود. در حکومتی که دولتهایش بعضا چندینماه بیشتر عمر نداشت، چهارده سال «شخص اول مملکتبودن» قابل اعتناست.
هرکجای صفحات تاریخ را بهاتفاق باز کنید، چیزی در مذمت، ذلیلی و نوکرصفتی میرزاآقاسی خواهید یافت. اما این مدت طولانی، با احتساب اینکه در دوره او تساهل و مدارا بیش از هر زمان دیگری بوده است، همه را به فکر وامیدارد: «در دوران صدارت میرزاآقاسی که کسی را به جرم سیاسی به تیغ نکشیدند و طناب نینداختند و شکنجه بدنی و اعدام مجرمان سیاسی ممنوع بود. در همین ایام بود که نخستین رساله سیاسی در نقد حکومت و شخص اول مملکت، یعنی میرزاآقاسی نگارش یافت. دستورالاعقاب، در حقیقت رسالهای است که ضمن انتقاد از کارگزاران دولت، عملکرد آنان را در زمینه فعالیت اقتصادی و مناسبات خارجی، نادرست و به زیان حاکمیت ملی میداند».
اما برخلاف این نوشته مستند تاریخی، در مقدمه کتاب «مذاکرات مجلس اول» نوشته غلامحسین میزراصالح، وجدان عمومی ایرانیان حکم دیگری دارد؛ قضاوتی صلب که میرزاآقاسی را به دوزخ تاریخ سیاسی ایران روانه میکند.
قوامالسلطنه چهره «برزخی» سیاست است. نخستوزیری دانشآموخته با رفتاری دیپلماتیک که عقل و احساس را به تناسب در کنار هم مینشاند. قوام در دوران صدارتش میکوشد تا گفتمان دولت مدرن را در ایران شکل بدهد و در این مورد از مصدق هم جلوتر باشد. تأسیس وزارت کار، تشکیل حزب دموکرات ایران و توجه به اهمیت نقش احزاب در سیاست و تشکیل اتحادیههای کارگری، از جمله نکاتی است که میتوان در کارنامه او دید. قوامالسلطنه اولین کسی است که پای آمریکاییها را برای توازن قدرت به ایران باز میکند تا از دوتایی روس و انگلیس، ایران را خلاص کند؛ خلاصی از دست کشورهایی که همواره بر سر منابع خود با نادیدهانگاشتن منافع ایران بهسرعت با هم مذاکره و توافق میکردند، همانگونه که در جریان جنبش جنگل این اتفاق رخ داد. قوام بازی این دوتایی را با آوردن آمریکاییان به پای میز مذاکره و بستن اولین قرارداد نفتی دَه میلیون دلاری بههم ریخت و مثلثی ساخت از آمریکا، انگلیس و روسیه که هنوز برای امنیت و سیاست داخل ایران کارایی دارد. اما وجدان عمومی ایرانیان محمد مصدق را در جایگاه رفیعتری از او مینشاند که بهحق هم اینگونه است.
قوام نگاهی جدی به سیاست دارد و با عملگرایی عقلگرایانه تلاش میکند به سمت دولتی مدرن گام بردارد. اما با همه غبارروبی که این سالها از چهره قوام شده است، او هنوز در سیاست جایگاهی «برزخی» دارد. به باور سیاستمداران چپگرای ایران که بیشترین نفوذ را در آرا و اندیشههای روشنفکران داشتهاند، قوام راستگرای ماکیاولصفت است و از سوی دینداران که بیشترین نفوذ را در میان مردم عادی دارند، قوام دودوزهباز و فرصتطلبی است که اگر لازم باشد تن به مصالحه، مماشاعت و حتی خیانت میدهد و از اینرو هرگز به او اعتماد نکردند. بسیاری از سیاستپیشگان خواسته یا ناخواسته در این دو جایگاه «دوزخی و برزخی» به سر میبرند. این کدگذاری و برشهای سرخوشانه از تاریخ مقدمهای است بر وضعیت کنونی ما. اینک حسن روحانی در پی چه جایگاهی است و یا بهتر است بپرسیم خواسته و ناخواسته به سمت چه منزلگاهی قدم برمیدارد. میشود با حذف آن چیزهایی که روحانی نیست به پاسخ این پرسش دست یافت. مثلا بعید است کسی بپذیرد روحانی سیاستمداری رادیکال است. همین عدم پذیرش مردم یا باورپذیرنبودن رادیکالبودنش باعث شده حتی زمانی که تندترین حرفها را بر زبان میآورد، در سیاست، موج و تنش و درگیری به وجود نیاید.
استنباط شنوندگان از سخنان او این است که این گفتهها بیش از آنکه دعوت مردم به حمایت از او باشد، خطونشانکشیدنهای دیپلماتیک برای رقباست. پس میتوان گفت حسن روحانی با رئیس دولت اصلاحات در این زمینه تفاوت فاحشی دارد. او هرگاه با مردم سخن میگوید، نوعی میانجی از «مصلحتها»، میان او و مخاطبانش است. این مصلحتها، مقوم از جایگاه او در دل کسانی است که به او باور و اعتماد دارند. حسن روحانی به ابزارهای دولت مدرن واقف است و یکی از این ابزارها حزب است. اما حزبی که او در پی آن است، حزبی چون مشارکت؛ حزبی کاریزماتیک و پرخروش نیست. بلکه تغییرشکلیافته حزبی چون جامعه روحانیت مبارز است که با سلوک و سیاستش همخوانی دارد، اما مدرنتر و فراگیرتر است؛ همچون حزب کارگزاران سازندگی. از اینرو بعید است بهجز تقسیم منافع حزب اعتدال و توسعه، اختلافی جدی با کارگزاران داشته باشد. حسن روحانی همچون کارگزاران بهدنبال احیا و ارتقای راست سنتی است؛ راستی که با واژه نومحافظهکار همخوانی دارد و درگیری و تنش برایش به ارمغان نمیآورد. از سوی دیگر، کارگزاران سازندگی در یک چیز با رئیسجمهور اشتراکنظر دارند. آنها نیز بهندرت پیش میآید که بتوانند بدون میانجی با مردم روبهرو شوند.
کارگزاران از رودررویی بیمیانجی با مردم پرهیز میکنند. تأکید آنها بر تکنوکراتبودن، فاصلهگذاری هوشمندانهای است که به روش آنها عقلانیتی بوروکراتیک میدهد. تاکنون پیش نیامده که آنها خارج از منظومه قدرتودانش با مردم مواجههای داشته باشند. کارگزاران سازندگی در غیاب اصلاحطلبان و احزاب آنها یکی از احزاب پرمهره و مؤثر بهشمار میآید که در فرایند قدرت میتواند نقشآفرینی کند. این حزب بیشباهت به حزبِ قوام نیست و این ویژگیهاست که میتواند کارگزاران را بیش از اصلاحطلبان به دولت اعتدال و محافظهکاران نزدیک کند. وجه افتراق اصلاحطلبان با آنها در این است که اصلاحطلبان هیچ سرمایهای جز مواجهه مستقیم و بیواسطه با مردم ندارند. آنها هستند و یک دست لباس و مانیفستی منتشرنشده و رقبایی که چشم دیدنشان را ندارند و دوستانی که بهدشواری تا پایان راه در کنارشان بمانند.
البته درست این فقرِ قدرت، قدرت آنهاست، که کارگزاران سازندگی و احزاب دیگر با گرایشهای نومحافظهکارانه را نیز مردد کرده که همه برگهایشان را رو کنند. اما اگر محافظهکاران و نومحافظهکاران و اعتدالیون ائتلاف کنند، مازاد قدرتی تولید میشود که به تعطیل سیاست میانجامد. درواقع این، اصلاحطلبان نیستند که راه سختی در پیش دارند، راه سخت پیشِروی نومحافظهکاران و دولت است. هرگونه اخلال در بازی سیاست و یا جدایی از اصلاحطلبان، آنها را در مسیر «برزخی» سیاست قرار میدهد. اینجاست که باید به انتظار نشست و دید حسن روحانی به سلوک دیپلماتیکاش ادامه میدهد یا تصمیمی از سنخ دیگر میگیرد.
- ائتلاف جدید سعودیها و چند کلمه حرف حساب
روزنامه كيهان در ستون سرمقالهاش نوشت:
سهشنبه هفته گذشته 24 آذرماه، آل سعود اعلام کرد دومین ائتلاف ضد تروریستی خود را این بار با هدف «مبارزه با تمام گروههای تروریستی» راهاندازی کرده و توانسته است 34 کشور عمدتا آفریقایی را عضو این ائتلاف 35 عضوی خود کند. خبری که ناگهانی بودنش، به اندازه هدف اعلامی آن، غافلگیرکننده و البته مضحک بود. این دومین ائتلافی است که سعودیها طی 9 ماه گذشته با هدف اعلامی «مبارزه با تروریسم» راهاندازی میکنند. ائتلاف نخست برای مبارزه با انقلابیون یمنی تشکیل شد، انقلابیونی که سعودیها آنها را شورشی و تروریست مینامند.
با توجه به اینکه سعودیها با وجود در اختیار داشتن تمام و کمال حمایتهای برخی کشورهای مرتجع عربی، آفریقایی، سازمان ملل، غرب، رژیم صهیونیستی، بلک واتر و ... نتوانستهاند حریف چند قبیله تحت محاصره شوند، سوال اصلی اینجاست که پس، «هدف اصلی» این رژیم بیعرضه از راهاندازی یک ائتلاف 35 عضوی دیگر، آن هم برای مبارزه با «تمام» گروههای تروریستی چیست؟ و چرا نام کشورهای اصلی مبارزهکننده با تروریسم که در خط مقدم جبهه جنگ با تکفیریها هستند، یعنی ایران، سوریه، عراق و روسیه در این ائتلاف نیست؟
بنا به دلایل متعدد میتوان گفت، نه هدف از تشکیل این ائتلاف مبارزه با تروریسم است و نه آل سعود تشکیلدهنده آن است. همه، حتی خود سعودیها در اینکه آل سعود، پدرخوانده تکفیریهای وهابی است، متفقالقولند. لذا، به این خبر که یک رژیم قرون وسطاییِ تکفیری با هدف جنگ با تروریستهای تکفیری، ظرف 9ماه دو ائتلاف ضد تروریستی تشکیل داده، فقط باید خندید.
درباره ادعای دوم نیز باید گفت، آل سعود وقتی با در اختیار داشتن حمایتهای بیحد و حصر مالی، اطلاعاتی، تسلیحاتی و سیاسی تمام دنیای غرب و دنبالهروی آن نتوانسته حریف یک جمعیت بیاباننشین تحت محاصره اما باغیرت در یمن شود- و بنا بر گزارشهای موثق با پیغام و پسغام فرستادن به برخی کشورها درصدد میانجیگری آنها برای توقف جنگ در جبهه یمن برآمده است- چرا باید با گشودن یک جبهه و «حریف دوم»، کار را برای خود سختتر کند!؟ بنابراین به احتمال قریب به یقین، این سعودیها نیستند که ائتلاف 35 عضوی را راهاندازی کردهاند چون آنها نه توان آن را دارند، نه عرضه و انگیزه آن را.
برای یافتن پاسخ این دو سوال که «ائتلاف جدید دستپخت کیست؟» و «هدف یا اهداف اصلی آن کدام است؟» میبایست گریزی به تحولات چند ماه گذشته منطقه و جهان زد و با یافتن سرنخهایی که کم نیست، به پاسخ درست رسید.
به جرأت میتوان گفت، بسیاری از تحولات منطقه، از اشغال شمال عراق توسط ترکیه گرفته تا اوضاع امروز نیجریه، مستقیم یا غیرمستقیم به یک «نقطه» یا به عبارت دقیقتر، به یک «کشور» بازمیگردد و آن نقطه و کشور، جایی نیست جز ایران.
پدیده نحس «تروریستهای تکفیری»، قرار بود و هست پروژه «اسلامهراسی»، «تجزیه و جابهجایی مرزها» و در نهایت «تضعیف و نابودی مقاومت» را - که همگی مقدمهای هستند برای تضعیف جمهوری اسلامی ایران- به پیش ببرد، تا بدین ترتیب امنیت رژیم صهیونیستی تامین گردد. اما بنا به دلایلی مثل تشکیل بسیج مردمی در عراق و سوریه، ورود به موقع ایران، حزبالله، مدافعین حرم و این اواخر روسیه به معرکه و... این پروژه تا کنون، شکست خورده است. اما هنوز برای رونق دادن به بازارهای تسلیحاتی غرب، مشغول نگه داشتن مقاومت و از همه مهمتر، به عقب انداختن مرگ رژیم صهیونیستی کارایی دارد.
بنابراین پروژه «تروریستهای تکفیری» آنطور که باید، پیش نرفته و آتش آن، بعضا حتی دامن خود غربیها را هم گرفته است. در چنین شرایطی است که میبینیم ناگهان ائتلاف تازه سعودیها، با هدف مبارزه با تمام گروههای تروریستی! اعلام موجودیت میکند، ترکیه به خود جرأت میدهد به جنگنده سوخوی روسی حمله کند، در حالی که هنوز از فشارهای روسیه رهایی نیافته، با لشکرکشی به شمال عراق، جبهه دیگری علیه خود میگشاید، حادثه پاریس رخ میدهد تا انگلیس و فرانسه و آلمان وارد جنگ سوریه شوند، قتلعام شیعیان در نیجریه رخ میدهد تا یک ائتلاف اسلامی نظامی به سرکردگی عربستان تشکیل شود و قس علیهذا... بدین ترتیب بازیگران تازه وارد عرصه میشوند تا پروژه زمین نخورده و به پیش برود!
با وقوع چنین تحولاتی- که تنها به برخی از آنها اشاره شد- پای بسیاری از کشورهای فقیر آفریقایی و ثروتمند اروپایی به منطقه باز شده که از قضا همگی ادعای مبارزه با تروریسم دارند. مثلا کشورهایی مثل کوت دیفوار، بنین، چاد، توگو، جیبوتی، سنگال، سودان، سیرالئون، گابون، گینه، کومور، لیبی، مالدیو، مالی، مغرب، موریتانی، نیجر، اوگاندا و... که بسیاری از آنها حتی قادر به تامین امنیت جانی مردم خود نیستند به این ائتلاف پیوستهاند تا امنیت مردم کشورهای دیگر را تامین کنند! 99 درصد این کشورها به شدت از فقر رنج میبرند، و هدف از عضویتشان در این ائتلاف نمایشی و بیخاصیت نیز فقط و فقط دریافت یک مشت دلار از آلسعود است. حتی مصر که در میان این کشورها اوضاع نسبتا بهتری دارد بدون حمایتهای مالی عربستان و آمریکا، قادر به اداره امور کشورش نیست.
در واقع بازیگردانان آمریکایی- صهیونیستی که با سوءاستفاده از «فقر فکری»، پروژه داعش را خلق کردند، این بار به فکر سوءاستفاده از «فقر اقتصادی» کشورهای فقیر آفریقایی و عربی افتادهاند تا تروریستهای تکفیری را که با ورود ائتلاف سوریه، ایران، روسیه، عراق و حزبالله، زمینگیر شده، از این وضع خارج نمایند. این کارگردانان با اجیر کردن کشورهای ثروتمند اما عقبماندهای مثل آل سعود و قطر و دادن وعده وعیدهایی به کشورهایی مثل ترکیه در حال بازتولید نیابتی این حرکت شیطانی از جیب دیگرانند.
از همین جا میتوان، به اهداف واقعی تشکیل چنین ائتلافی پی برد. اهداف این ائتلاف به رغم پوشالی بودن آن، هیچ تفاوتی با اهداف تعریف شده برای تروریستهای تکفیری ندارد. عربستان چند ماه قبل از تشکیل ائتلاف 35 عضویاش، حزبالله لبنان را در لیست تروریستی خود قرار داده بود. این کشور هدف از تشکیل این ائتلاف را هم، مقابله با همه گروههای تروریستی خوانده است! بنابراین حزبالله لبنان یکی از اهداف این ائتلاف است. مقابله با حزبالله یعنی مقابله با ایران، و مقابله با ایران نیز یعنی، مقابله با مقاومت. مقابله با مقاومت هم یعنی کمک به رژیم صهیونیستی و...
اما آل سعود با این ائتلاف جدید هم، به همان دلیل که در سوریه و یمن شکست خورد، شکست خواهد خورد. سعودیها در یمن تنها نیستند و «هیچ» محدودیتی، تاکید میشود هیچ محدودیتی هم در استفاده از سلاح- ممنوعه و غیرممنوعه- ندارند. آمریکا، اروپا، سازمان ملل، مرتجعین عرب و بسیاری از همین کشورهای آفریقایی در یمن به شدت علیه انصارالله فعالند و مراکز اطلاعاتی و جاسوسی غرب و رژیم صهیونیستی نیز به آنها کمک میکنند اما عربستان، به گفته دوست و دشمن، با دادن خسارات و تلفات بسیار سنگین- که هر از چند گاهی گوشهای از آن رسانهای میشود- به سختی شکست خورده است. با این وضع باید پرسید، وقتی آل سعود با مزدورانی بزرگتر از توگو و نیجر و بورکینافاسو، از انقلابیون با ایمان و شجاع یمن، فقیرترین کشور دنیا که جز ایمان به خدا چیزی ندارند، شکست میخورند، چگونه میتواند حریف کشوری مثل ایران، روسیه، و حزبالله لبنان و... شود؟
قتلعام شیعیان در نیجریه، پاکستان و جمهوری آذربایجان اگرچه دل ایرانیان و مسلمانان را به درد میآورد اما جز اینکه، مرگ آل سعود را جلو اندازد، هیچ دستاورد درخور توجه دیگری نخواهد داشت.
نظر شما